شعر و داستان های کوتاه

مهسا

اول سلام به همه بازدیدکنندگان محترم،بعدشم اینکه خوش اومدین به وبم،اینجا همه چی میتونین پیدا کنین،حتما به قسمت موضوعات برین و به بقیه مطالب هم سر بزنید،یه خواهش کوچولو هم دارم ازتون ......**نظر فراموش نشه**....... خوب دیگه هیچی،ممنون که اومدین وبم،دیگه مزاحمتون نمیشم.

موضوعات

زیست شناسی

فیزیک

جمله و شعر

جوک

چیزای باحال از همه جا

عکس و تصاویرخطای دید

نجوم

تاریخی

داستان های کوتاه وقشنگ

عاشقانه ها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شعر و داستان های کوتاه و آدرس science-essay.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیوند ها

باران شیشه ای

..:SHAK:..

مریم پاییزی

همه چي

دانلودترانه عکس آهنگ مهدی مطورعلیان

█▀▀▓▒▓▀افزایش امار▀▓▒▓▀▀█

آموزش به همراه تفریح

ستاره مشرقی

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

جلو پنجره ایکس 60

مطالب اخير

8اختراعی که اتفاقی اختراع شدند

تحصیل کرده ترین کشور های دنیا...

سرطان را با DNAکنترل کنید

ایول حالگیری.......

........

چه قدر زود دیر میشود....

مداد قرمز...

قلب هدیه.....

شجاعت یعنی این...

تنها سوال من...

تاحالا دقت کردین........

بخندیم یه کم....

ضد پسر

نويسندگان

مهسا

پیوند های روزانه

مریم پاییزی

کلوپ دختران

دنیای رنگارنگ

سه خواهر.....

nadia

ووروجک روزگار

BURNING LOVE

.......***انجمن حمایت از حیوانات***......

عشق هرگز نمیمیرد

..:..:*خانم بلا*:..:...

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

الوقلیون

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 93
بازدید ماه : 93
بازدید کل : 11549
تعداد مطالب : 173
تعداد نظرات : 107
تعداد آنلاین : 1




Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم…

از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده!

خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود ….

احساس کردم فکر می کنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم…!!!

خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!!

کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!

شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو کاملا بی تفاوت نشون بدم!

دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده…؟!

همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: “آقای محترم! بفرمایید!”
قند تو دلم آب شد!
با لبخندی ظاهری و بدون دستپاچگی یا حالتی که بهش نشون بده گفتم: ا ِ، آهان، خب چرا من؟
من که حواسم جای دیگه بود و به شما توجهی نداشتم! خیلی خوب، باشه، می گیرمش ولی الآن وقت خوندنش رو ندارم! کاغذ رو گرفتم …
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک تولدی که دست یک آقای میانسال بود! وایسادم و با ولع تمام به کاغذ نگاه کردم، نوشته بود:
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!

خوب پس نتیجه ش اینه که حواستون باشه که در مورد اطرافتون چه طوری فکرمیکنین،چون امکان داره اطرافیانتون به چیزی فکر کنن،که با فکرشما زمین تا آسمون فرق داره و بعضی موقع ها باعث زمین خوردن شما در زندگی میشود؛البته من این نتیجه رو گرفتم!!!!

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,

|

 

 

خودت را از کسی پس نگیر شاید تنهاچیزیست که او دارد،

وقتی میگویی دوستت دارم،اول روی این جمله فکرکنم،

شاید نوری را روشن کنی؛که خاموش کردن آن،به خاموش کردن تو ختم شود...

 

یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,

|

........

من کویر خسته ام،تویی نم نم بارون

کجایی،دلم برایت تنگ شده

.................................

هر وقت در خیانت و فریب دادن کسی موفق شدی،

به این فکر نکن که اون چه قدر احمق بوده،

به این فکرکن که اون چه قدر به تو اعتماد داشته

.............................

رد پاهایم را پاک میکنم

کسی نگوید من در این دنیا بوده ام

خدایا

میشود استفا دهم؟!

کم آورده ام.....!

..............................

آموخته ام به هیچ کسی نباید وابسته شد

به هیچ کس و هیچ کس

واین لعنتی

نشدنی ترین کاری بود که آموخته ام

یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,

|

چه قدر زود دیر میشود....


 

 

 

مرد جوانی ، از دانشكده فارغ التحصیل شد . ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی ، پشت شیشه های یك نمایشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو می كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود .
 مرد جوان ، از پدرش خواسته بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد .
او می دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد .
بلأخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت :
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری دردنیا دوست دارم .
 سپس یك جعبه به دست او داد . پسر ، كنجكاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا ، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود ، یافت .
با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت : با تمام مال و دارایی كه داری ، یك انجیل به من میدهی؟
كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترك كرد .

سالها گذشت و مرد جوان در كار وتجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده .
یك روز به این فكر افتاد كه پدرش ، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند .
از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود .
 اما قبل از اینكه اقدامی بكند ، تلگرافی به دستش رسید كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از این بود كه پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است .
 بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید .
هنگامی كه به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد . اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت .
در حالیكه اشك می ریخت انجیل را باز كرد و صفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد .
در كنار آن ، یك برچسب با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود داشت .
روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود :
تمام مبلغ پرداخت شده است .

                                       ..........**نظر یادتون نره**............

 

شنبه 16 دی 1391برچسب:,

|

مداد قرمز...

 معلم گفت: بنويس سياه و پسرك ننوشت معلم گفت: هر چه مي داني بنويس و پسرك گچ را در دست فشرد

معلم گفت: املائ آن را نمي داني؟ و معلم عصباني بود سياه آسان بود و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود.

معلم سر او داد كشيدو پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت و باز جوابي نداد.معلم به تخته كوبيدو پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند و سكوت كرد

معلم بار ديگر فرياد زد: بنويس

گفتم هر چه مي داني بنويس

و پسرك شروع به نوشتن كرد ( كلاغها سياهند ، پيراهن مادرم هميشه سياه است، جلد دفترچه خاطراتم سياه رنگ است. كيف پدر سياه بود، قاب عكس پدر يك نوار سياه دارد. مادرم هميشه مي گويد :پدرت وقتي مرد موهايش هنوز سياه بودچشمهاي من سياه است و شب سياهتر. يكي از ناخن هاي مادر بزرگ سياه شده است. قفل در خانه مان سياه است.) بعد اندكي ايستاد رو به تخته سياه و پشت به كلاس

و سكوت آنقدر سياه بود كه پسرك دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت تخته مدرسه هم سياه است و خود نويس من با جوهر سياه مي نويسد. گچ را كنار تخته سياه گذاشت و بر گشت معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود و پسرك نگاه خود را به بند كفشهاي سياه رنگ خود دوخته بود معلم گفت بنشين

پسرك به سمت نيمكت خود رفت و آرام نشست

معلم كلمات درس جديد را روي تخته مي نوشت و تمام شاگردان با مداد سياه در دفتر چه مشقشان رو نويسي مي كردند

اما پسرك مداد قرمزي برداشت و از آن روزمشقهايش را با مداد قرمز نوشت

معلم ديگر هيچگاه او را به نوشتن كلمه سياه مجبور نكرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز ايراد نگرفت.

و پسرك مي دانست كه :

قلب معلم هرگز سياه نيست


شنبه 16 دی 1391برچسب:,

|

قلب هدیه.....

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت: میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…



چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری کهقلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
قلب
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

شنبه 16 دی 1391برچسب:,

|

شجاعت یعنی این...


 

يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که ''شجاعت يعني چه؟'' محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت يعني اين'' و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود ! اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ...ورقه سفيد او نمره 20 دادند... فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟

دکتر علی شریعتی

البته مطمئن نیستم که این داستان درست باشه،ولی خیلی جالبه،نظر هم بدین خواهشا

شنبه 16 دی 1391برچسب:,

|

گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...! 

گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...! 

نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...! 

ساده شاید ، مثل
 دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست !

 

شنبه 16 دی 1391برچسب:,

|

تنها سوال من...

پرسیدند:دوستش داری؟

گفتم تمام زندگی من است

گفتند دوستت دارد؟

گفتم تنها سوال من این است...

شنبه 16 دی 1391برچسب:,

|

نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی

به خاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی

نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی

به خاطر احساسی که برایم پرپر کردی

نمی بخشمت برای زخمی بر وجودم نشاندی

به خاطر نمکی که بر زخمم گذاردی

ولی می بخشمت به خاطر عشقی که بر قلبم حق کردی

یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,

|

تاحالا دقت کردین........

برید ادامه مطلبو بخونیدش،نظر هم فراموش نشه لطفا!!!


ادامه مطلب

جمعه 8 دی 1391برچسب:,

|

 
او هم دل دارد
اگـــر دوستت دارم هـــایت را نشنیــده گرفت
غصه نخــور....
اگـــر رفت گریــــه نکن....
یک روز چشمــــهآی یکــــ نفر عـــآشقش میکند


یک روز معنی کم محلی را می فهمد
یک روز شکستـن را درک میکند
آن روز می فـــهمد آه هـآیی که کشیدی
از تــهِ قلبت بوده!
می فهــمد شکـــستـن یک قلب درد دارد.....

 

چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:,

|

بخندیم یه کم....

برید ادامه مطلب،یه سری جوک گذاشتم واستون،بخونیدش و بخندید و نظر هم یادتون نره


ادامه مطلب

چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:,

|


 

سخته عاشق باشي ؛ ولي هيشکي ندونه.... اشکاتو زودي پاک کني کسي نفهمه! سخته دوستش داشته باشي ولي ندونه ... سخته نگاهش بکني اما نخونه.... واي که چه سخته ! قشنگي عشق که ميگن شايد همینه ...!!!

سخته به قربون چشاش بری تو رویا.......قدم قدم گریه کنی کنار دریا......سخته همش تو فکر باشی شاید نخوادت....

خاطره هات ورق ورق میان به یادت...... وای که چه سخته!!!!!

 


جمعه 1 دی 1391برچسب:,

|

ضد پسر

  لطفا پسرای بی جنبه این مطلبو نخونن،این مطلب فقط برای خندس،البته دور از ذهن هم نیستا!!!

*پسرایی که جدیدا شلوار قرمز و تی شرت سبزو کفش نارجی میپوشید...

آخه مگه اسمارتیز هستین شما؟؟این چه کاریه؟  

*ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺍﻝ
.
.
.
error!
404 not found....
No Image

*پیدا کردن یه پسر وفا دار...از پیدا کردن یک مارمولک پرنده ی ..سخن گوی..سرخابی..تو اقیانوس آرام ..سخت ترههههههههههه....!!!!

*داداشاي گل جون هركي دوس دارين يه ذره به فكرمردمم باشين ديگه...
اين يقه تونوكه تا كمربندتون بازميذارين اصن به جهنم
ولي اين موهاي جلوتونو فر نكنين يااينكه ببافين .
فكرنميكنين ادم وقتي شماهاروميبينه اززندگي سير ميشه!!!!!!!!!!

*تو بهشت قرار بود هر کی زن ذلیله بره جهنم
همه مردهای زن ذلیل واستادن یک ور به جز یه نفر ازش پرسیدن تو زن ذلیل نیستی که اینجا واستادی گفت :نه زنم گفته اینجا واستا از جات هم تکون نخور

*داریم کم کم نزدیک میشیم به روزی که یه پسر از خودش عکس بزاره زیرش
.
.
.
.
بنویسه اینم من بدون آرایش!!!
خخخخخخخخخ

*ای خداااااااااااا
پسره جوراب پوشیده ساق کوتای دخترونه با گلای صورتی...
آخه من چ جوری بزنم بکشمش ک طبیعی جلوه بده؟!

*بلاخره بعد سالها یه پسر خوب پیدا کردم !
.
.
....
داشتم با تعجب نگاش میکردم که یهو از خواب پریدم :|
والاااااااااااا ااااااااااااااا ااااااااااااااا اااااااا


 

جمعه 1 دی 1391برچسب:,

|

به این میگن شانس!!!!!!!!!!

 

 

یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ...
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره. توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت .
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ...
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ...

 


 

جمعه 1 دی 1391برچسب:,

|

غمگینم.....

مثل عکسی در اعلامیه ترحیم،

که لبخندش،

دیگران را میگریاند...

جمعه 1 دی 1391برچسب:,

|